نویسنده: علی باقریفر
یکم: رخدادها و گزارشها
الإرشاد: پيادگان لشكر ابن سعد، از چپ و راست، به باقىماندگان همراه حسين(ع) حمله كردند و آنان را كُشتند تا آن كه جز سه يا چهار نفر، با آنان نمانْد. هنگامى كه حسين(ع) چنين ديد، شلوارِ يَمانى محكمش را - كه چشم را خيره مىكرد- خواست تا زير لباسش بپوشد. همچنين ، آن را پاره پاره كرد كه پس از شهادتش به غارت نبرند؛ امّا هنگامى كه به شهادت رسيد، بحر بن كعب، آن را نيز از [تن] امام(ع) در آورد و ايشان را بىلباس، رها كرد.
به همين خاطر، هر دو دست بحر بن كعب در تابستان، مانند چوبِ خشك مىشد و در زمستان، مرطوب مىشد و خون و چرك، از آنها ترشّح مىكرد تا آنكه خداوند متعال، او را هلاك كرد. (دانشنامة امام حسین(ع)، ج 7، ص 187، ح 1887)
إثبات الوصيّة: ثُمَّ أحضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ(ع)، وكانَ عَليلاً ، فَأَوصى إلَيهِ بِالاِسمِ الأَعظَمِ ومَواريثِ الأَنبِياءِ(ع)، وعَرَّفَهُ أنَّهُ قَد دَفَعَ العُلومَ وَالصُّحُفَ وَالمَصاحِفَ وَالسِّلاحَ إلى اُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها، وأمَرَها أن تَدفَعَ جَميعَ ذلِكَ إلَيهِ.
حسين(ع)، على بن الحسين (زينالعابدين)(ع) را - كه بيمار بود- فراخواند و اسم اعظم و ميراثهاى پيامبران را به او وصيّت كرد و او را آگاه كرد كه علوم و نوشتهها و قرآنها و سلاح را به اُمّ سَلَمه - كه خدا از وى خشنود باد- سپرده و به وى فرمان داده است كه همه آنها را به او (زينالعابدين(ع)) بدهد. (همان، ص 188و189، ح 1889)
الكافی بسندٍ معتبر عن حمران عن أبي جعفر [الباقر] سَأَلتُهُ عَمّا يَتَحَدَّثُ النّاسُ أنَّهُ دُفِعَت إلى اُمِّ سَلَمَةَ صَحيفَةٌ مَختومَةٌ، فَقالَ: إنَّ رَسولَ اللّهِ(ص) لَمّا قُبِضَ وَرِثَ عَلِيٌّ(ع) عِلمَهُ وسِلاحَهُ وما هُناكَ، ثُمَّ صارَ إلَى الحَسَنِ(ع)، ثُمَّ صارَ إلَى الحُسَينِ(ع)، فَلَمّا خَشِينا أن نُغشَى استَودَعَها اُمَّ سَلَمَةَ، ثُمَّ قَبَضَها بَعدَ ذلِكَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ(ع). قالَ: فَقُلتُ: نَعَم، ثُمَّ صارَ إلى أبيكَ، ثُمَّ انتَهى إلَيكَ، وصارَ بَعدَ ذلِكَ إلَيكَ؟ قالَ: نَعَم.
الكافى - به سند معتبر از حُمران- : از امام باقر(ع) درباره آنچه مردم مىگفتند كه: صحيفهاى ممهور به امّ سلمه داده شده است، پرسيدم.
فرمود: «هنگامى كه پيامبر(ص) قبضِ روح شد، على(ع) دانش، سلاح و آنچه را بود، به ارث برد. سپس به حسن(ع) رسيد و آنگاه به حسين(ع)، و چون بيم داشتيم كه [دشمنان] بر ما غلبه كنند، وى آن را نزد اُمّ سلمه به امانت نهاد. سپس على بن الحسين(ع) آن را از امّ سلمه گرفت». گفتم: آرى. سپس به پدرت و آنگاه به تو رسيد و پس از اين با توست؟ فرمود: «آرى». (همان، ج 2، ص 312، ح 638)
الكافى - به نقل از ابوجارود- : امام باقر(ع) فرمود: «هنگامى كه اجل حسين(ع) در رسيد، وصيّتش را كه مكتوب بود، در نوشتهاى (نامهاى) در هم پيچيده، به دخترش فاطمه سپرد و چون شهادت حسين(ع) به وقوع پيوست، فاطمه، آن را به على بن الحسين(ع) سپرد».
به امام(ع) گفتم: خدايت رحمت كند! در آن، چه بود؟
فرمود: «آنچه آدمىزاده از آغاز تا نيست شدن دنيا به آن، نياز دارد». (همان، ص 316، ح 643)
الكافي عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر [الباقر] لَمّا حَضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ(ع) الوَفاةُ ضَمَّني إلى صَدرِهِ، ثُمَّ قالَ:
يا بُنَيَّ! اُوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي(ع) حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ، وبِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ(ع) أوصاهُ بِهِ، قالَ: يا بُنَيَّ، إيّاكَ وظُلمَ مَن لا يَجِدُ عَلَيكَ ناصِرا إلَا اللّهَ.
الكافى - به نقل از ابوحَمزه ثُمالى، از امام باقر(ع)- : چون هنگام وفات [پدرم] على بن الحسين(ع) فرارسيد، مرا به سينهاش چسباند و سپس فرمود: «اى فرزند عزيزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرارسيدن وفاتش به من وصيّت كرد، وصيّت مىكنم، و نيز به آنچه پدرش به وى وصيّت كرده است».
سپس فرمود: «اى پسر عزيزم! مبادا بر كسى ستم كنى كه در برابر تو، هيچ ياورى جز خدا ندارد!». (همان، ج 7، ص 190و191، ح 1891)
الكافي عن أبي حمزة عن أبي جعفر [الباقر](ع): لَمّا حَضَرَت أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ(ع) الوَفاةُ ضَمَّني إلى صَدرِهِ، وقالَ:
يا بُنَيَّ! اُوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي(ع) حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ، وبِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ(ع) أوصاهُ بِهِ، يا بُنَيَّ، اصبِر عَلَى الحَقِّ وإن كانَ مُرّا.
الكافى - به نقل از ابوحَمزه ثُمالى، از امام باقر(ع)- : چون هنگام وفات [پدرم] على بن الحسين(ع)، فرارسيد، مرا به سينهاش چسباند و سپس فرمود:
«اى فرزند عزيزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرارسيدن وفاتش به من وصيّت كرد، وصيّت مىكنم، و نيز به آنچه پدرش به وى وصيّت كرده است».
سپس فرمود: «اى پسر عزيزم! بر حق، شكيبايى كن، هرچند تلخ باشد». (همان، ج 7، ص 190و191، ح 1892)
الدعوات عن زين العابدين(ع): ضَمَّني والِدي(ع) إلى صَدرِهِ يَومَ قُتِلَ وَالدِّماءُ تَغلي، وهُوَ يَقولُ: يا بُنَيَّ، اِحفَظ عَنّي دُعاءً عَلَّمَتنيهِ فاطِمَةُ(س)، وعَلَّمَها رَسولُ اللّهِ(ص)، وعَلَّمَهُ جَبرَئيلُ(ع) فِي الحاجَةِ وَالمُهِمِّ وَالغَمِّ، وَالنّازِلَةِ إذا نَزَلَت، وَالأمرِ العَظيمِ الفادِحِ.
قالَ: اُدعُ بِحَقِّ يس وَالقُرآنِ الحَكيمِ، وبِحَقِّ طه وَالقُرآنِ العَظيمِ، يا مَن يَقدِرُ عَلى حَوائِجِ السّائِلينَ، يا مَن يَعلَمُ ما فِي الضَّميرِ، يا مُنَفِّسُ عَنِ المَكروبينَ، يا مُفَرِّجُ عَنِ المَغمومينَ، يا راحِمَ الشَّيخِ الكَبيرِ، يا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغيرِ، يا مَن لا يَحتاجُ إلَى التَّفسيرِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وَافعَل بي كَذا وكَذا.
امام زين العابدين(ع): پدرم [امام حسين(ع)]، روز شهادتش و هنگامى كه خونها مىجوشيد، مرا به سينهاش چسباند و اينگونه فرمود: «اى پسر عزيزم! دعايى را از من ياد بگير كه فاطمه(س) آن را به من آموخته است و به او هم پيامبر خدا(ص) ياد داده است و به پيامبر(ص) هم جبرئيل(ع) آموخته است و براى حاجت و نگرانى و اندوه و پيشامدهاى روزگار و حوادث سهمگين و سِتُرگ است».
[آنگاه] فرمود: «در دعا بگو: به حقّ ياسين و قرآن حكيم، و به حقّ طاها و قرآن عظيم! اى كه بر حاجتهاى درخواستكنندگان، توانايى! اى كه از درون [همه] آگاهى! اى كه رنج جانها را مىزُدايى! اى كه [غم] گرفتاران را مىگشايى! اى كه بر پيرمرد فرتوت، رحم مىكنى! اى روزىرسان كودكِ خردسال! اى كه به تفسير، نياز ندارد! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و برايم چنين و چنان كن». (همان، ص 192و193، ح 1893)
المناقب لابن شهرآشوب: ثُمَّ وَدَّعَ [الحُسَينُ(ع)] النِّساءَ، وكانَت سُكَينَةُ تَصيحُ، فَضَمَّها إلى صَدرِهِ وقالَ:
سَيَطولُ بَعدي يا سُكَينَةُ فَاعلَمی مِنكِ البُكاءُ إذَا الحِمامُ دَهانی
لا تُحرِقي قَلبي بِدَمعِكِ حَسرَةً ما دامَ مِنِّي الرّوحُ فِي جُثمانی
وإذا قُتِلتُ فَأَنتِ أولى بِالَّذی تَأتينَهُ يا خَيرَةَ النِّسوانِ
سپس حسين(ع)، با زنان، وداع كرد. سكينه، شيون مىكرد. امام(ع)، او را به سينهاش چسباند و فرمود:
اى سَكينه! بدان كه پس از من، گريهات طولانى / خواهد بود، هنگامى كه مرگ، مرا دريابد
با اشك حسرتت، دلم را آتش مزن / تا آنگاه كه روح در بدن دارم
و چون كشته شدم، تو سزامند گريستنى / اى بهترينِ زنان! (همان، ص 188و189، ح 1888)
كمال الدين و تمام النعمة عن أبان بن تغلب عن أبي عبدالله [الصادق](ع): أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ الَّذينَ هَبَطوا يُريدونَ القِتالَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ(ع) فَلَم يُؤذَن لَهُم، فَصَعِدوا فِي الاِستِئذانِ، وهَبَطوا وقَد قُتِلَ الحُسَينُ(ع)، فَهُم شُعثٌ غُبرٌ يَبكونَ عِندَ قَبر الحُسَينِ(ع) إلى يَومِ القِيامَةِ.
امام صادق(ع): چهار هزار فرشته، فرود آمدند و قصد نبرد در كنار حسين(ع) را داشتند كه به آنها، اجازه داده نشد. بالا رفتند تا [از خداوند] اجازه بگيرند؛ امّا هنگامى كه پايين آمدند، حسين(ع)، كشته شده بود و آنان، پريشان و غبارآلوده، تا روز قيامتْ نزد قبر حسين(ع) مىگِريند. (همان، ص 192و193، ح 1894)
عيون أخبار الرضا(ع) عن الريّان بن شبيب عن الرضا(ع): لَقَد نَزَلَ إلَى الأَرضِ مِنَ المَلائِكَةِ أربَعَةُ آلافٍ لِنَصرِهِ، فَلَم يُؤذَن لَهُم، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ إلى أن يَقومَ القائِمُ(ع)، فَيَكونونَ مِن أنصارِهِ ، وشِعارُهُم : يا لَثاراتِ الحُسَينِ(ع).
امام رضا(ع): چهار هزار فرشته، براى يارى [حسين(ع)] به زمين، فرود آمدند؛ امّا اجازه نيافتند. ازاينرو، پريشان و غبارآلوده، تا قيام قائم(ع) نزد قبرش جاى دارند و [به گاه قيام] جزو ياران قائم(ع) هستند و شعارشان اين است: «اى خونخواهان حسين!». (همان، 194و195، ح 1896)
الملهوف: لَمّا رَأَى الحُسَينُ(ع) مَصارِعَ فِتيانِهِ وأحِبَّتِهِ، عَزَمَ لِقاءَ القَومِ بِمُهجَتِهِ ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا؟ فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ.
هنگامى كه حسين(ع)، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد:
«آيا مدافعى هست كه از حَرَم پيامبر خدا(ص)، دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست كه در كار ما از خدا بترسد؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا، به دادِ ما برسد؟ آيا يارىدهندهاى هست كه به خاطر خدا، ما را يارى دهد؟».
پس صداى ناله زنان برخاست. (همان، ص 194و195، ح 1897)
مقتل الحسين(ع) للخوارزمي: ثُمَّ التَفَتَ الحُسَينُ(ع) عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ، فَلَم يَرَ أحَداً مِنَ الرِّجالِ، فَخَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ(ع)، وهُوَ زَينُ العابِدينَ(ع) ـ وهُوَ أصغَرُ مِن أخيهِ عَلِيٍّ القَتيلِ ـ وكانَ مَريضاً، وهُوَ الَّذي نَسلُ آلِ مُحَمَّدٍ(ص)، فَكانَ لا يَقدِرُ عَلى حَملِ سَيفِهِ، واُمُّ كُلثومٍ تُنادي خَلفَهُ: يا بُنَيَّ ارجِع! فَقالَ: يا عَمَّتاه، ذَريني اُقاتِل بَينَ يَدَيِ ابنِ رَسولِ اللّهِ، فَقالَ الحُسَينُ(ع): يا اُمَّ كُلثومٍ، خُذيهِ ورُدّيهِ، لِئَلّا تَبقى الأَرضُ خالِيَةً مِن نَسلِ آلِ مُحَمَّدٍ(ص).
آنگاه حسين(ع)، به چپ و راستش نگريست و هيچ مردى را نديد. على بن الحسين، زينالعابدين(ع) - كه سنّش از على [اكبر] شهيد، كمتر و بيمار بود و نسل خاندان محمّد(ص) از طريق او استمرار يافت- بيرون آمد؛ ولى نمىتوانست شمشيرش را حمل كند و اُمّ كلثوم، پشت سرِ او فرياد مىزد: اى پسر عزيزم! بازگرد.
على گفت: اى عمّه! بگذار پيش روىِ فرزند پيامبر خدا(ص) بجنگم.
حسين(ع) فرمود: «اى امّ كلثوم! او را بگير و بازگردان تا زمين، از فرزندان خاندان محمّد(ص) تهى نمانَد». (همان، ص 196و197، ح 1899)
الإرشاد: هنگامى كه جز سه تن از ياران حسين(ع) باقى نماندند، امام(ع) به دشمن، حمله بُرد و آنان را از خود، دور مىكرد و آن سه تن، از او حفاظت مىكردند تا آنكه آنان نيز كشته شدند. امام(ع) كه از زخمهاى تن و سرش، سنگين شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشير مىزد و آنها، از چپ و راستِ او مىگريختند.
حُمَيد بن مسلم مىگويد: به خدا سوگند، هرگز شكستخوردهاى را نديده بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند، امّا اينگونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد. پيادگان، بر او يورش مىبُردند و او هم بر آنان، يورش مىبُرد و از چپ و راستِ او، مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ، از هم شكافته مىشدند. (همان، ص 197، ح 1900)
الملهوف: ... و در اين حال مىفرمود:
القَتلُ أولى مِن رُكوبِ العارِ وَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ
مرگ، از ننگ، بهتر است و ننگ، از ورود به آتش
... ثُمَّ يَرجِعُ إلى مَركَزِهِ وهُوَ يَقولُ: لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ.
... و او، دوباره به جاى خويش، بازمىگشت و مىگفت: «هيچ نيرو و توانى، جز از جانب خداوندِ والامرتبة بزرگ، نيست». (همان، ص 199، ح 1901)
الفتوح: ... شمر بن ذىالجوشن - كه خدا لعنتش كند- پيشاپيش دسته بزرگى، جلو آمد. حسين(ع) با همه آنها جنگيد و آنها نيز با او جنگيدند ... آنگاه حسين(ع)، مانند شير شرزه به آنها حمله بُرد و در پىِ كسى نمىرفت، جز آنكه او را با ضربه شمشيرش به زمين مىانداخت. تيرها از هر سو به طرف او مىآمدند و به گلو و سينه او مىخوردند، و او مىفرمود:
«يا اُمَّةَ السَّوءِ! فَبِئسَ ما أخلَفتُم مُحَمَّدا في اُمَّتِهِ وعِترَتِهِ، أما إنَّكُم لَن تَقتُلوا بَعدي عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ فَتَهابونَ قَتلَهُ، بَل يَهونُ عَلَيكمُ عِندَ قَتلِكُم إيّايَ، وَايمُ اللّهِ، إنّي لَأَرجو أن يُكرِمَنِي اللّهُ بِهَوانِكُم، ثُمَّ يَنتَقِمُ لي مِنكُم مِن حَيثُ لا تَشعُرونَ».
«اى امّت بدكار! پس از محمّد، چه بد كرديد در حقّ امّت و خاندانش. هان! شما پس از من، ديگر از كشتن هيچ بندهاى از بندگان خدا، هراس نخواهيد داشت؛ بلكه چون مرا كُشتيد، كشتن هركس ديگرى بر شما گران نخواهد بود و - به خدا سوگند- اميد مىبرم كه خدا، مرا با خوارى شما، گرامى بدارد و انتقام مرا از شما به گونهاى كه نمىدانيد، بگيرد».
حُصَين بن نُمَير سَكونى، بر حسين بانگ زد: اى پسر فاطمه! خدا، چگونه انتقام تو را از ما مىگيرد؟
فَقالَ : يُلقي بَأسَكُم بَينَكُم، ويَسفِكُ دِماءَكُم، ثُمَّ يَصُبُّ عَلَيكُمُ العَذابَ صَبّا.
حسين(ع) فرمود: «ميانتان، ترس و درگيرى مىاندازد و خونتان را [به دست خودتان] مىريزد و آنگاه ، عذاب را بر شما سرازير مىكند». (همان، ص 205، ح 1905)
المناقب لابن شهرآشوب: ثُمَّ حَمَلَ(ع) عَلَى المَيمَنَةِ، وقالَ:
المَوتُ خَيرٌ مِن رُكوبِ العارِ وَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ
ثُمَّ حَمَلَ عَلَى المَيسَرَةِ، وقالَ:
أنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيّ أحمي عِيالاتِ أبي
آلَيتُ أن لا أنثَني أمضي عَلى دينِ النَّبِيّ
سپس حسين(ع)، به جناح راست [دشمن] حمله بُرد و فرمود:
مرگ، از ننگ، بهتر است و ننگ، از ورود به آتش
و به جناح چپ [دشمن] حمله بُرد و فرمود:
من، حسين بن علىام حامىِ خاندان پدرم!
سوگند خوردهام كه تسليم نشوم و بر دين پيامبر(ص) بروم (همان، ص 204و205، ج 1906)
الفتوح: دشمنان، بر او حمله بُردند و پيوسته، او بر آنان و آنان بر او حمله مىبردند و او در اين ميان، آبى مىجُست تا از آن بنوشد و هر بار كه به تنهايى به سوى فرات، يورش مىبُرد، به او حمله مىكردند تا او را از آب، بازبدارند. (همان، ص 215، ح 1915)
الأمالى، صدوق - به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زینالعابدین(ع)- :
نَظَرَ الحُسَينُ(ع) يَمينا وشِمالاً ولا يَرى أحَدا، فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما يُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِيِّكَ.
حسين(ع)، به چپ و راست نگريست و كسى را نديد. سرش را به سوى آسمان، بالا بُرد و گفت:
«خدايا! تو مىبينى كه با فرزند پيامبرت چه مىكنند».
قبيله بنى كِلاب، ميان حسين(ع) و آب، مانع شدند. تيرى به سوى او پرتاب شد كه بر گلويش نشست و از اسبش به زمين افتاد. امام(ع) تير را گرفت و بيرون كشيد. سپس، خون را با كفِ دستش مىگرفت و هنگامى كه پُر مىشد، به سر و صورتش مىماليد و مىگفت:
ألقَى اللّهَ عز و جل وأنَا مَظلومٌ مُتَلَطِّخٌ بِدَمی.
«خداى عز و جل را مظلوم و خونين، ديدار خواهم كرد». (همان، ص 223، ح 1927)
تاريخ الطبرى - به نقل از عبداللّه بن عمّار-: زينب(س)، دختر فاطمه(س) وخواهر حسين(ع)، بيرون آمد ... و اينگونه مىگفت:
لَيتَ السَّماءَ تَطابَقَت عَلَى الأَرضِ؛ كاش آسمان، خراب مىشد و بر زمين مىافتاد!
عمر بن سعد، به حسين(ع) نزديك شده بود. زينب(ع) به او گف: اى عمربنسعد! آيا اباعبداللّه را مىكُشند و تو، نگاه مىكنى؟!
گويى اشكهاى عمر را مىبينم كه بر گونهها و محاسنش روان است. آنگاه، عمر از او روى گردانْد. (همان، ص 235، ح 1943)
تاريخ الطبرى - به نقل از ابو مِخنَف- : سپس شمر بن ذىالجوشن، با تنى چند (حدود ده تن از پيادگان سپاه كوفه)، پيشروى كردند و به سوى خيمهاى كه اثاث و خانواده حسين(ع) در آن بود، رفتند و ميان او و خيمههايش، مانع شدند ... (همان، ص 235، ح 1946)
الفتوح: ... فَصاحَ بِهِمُ الحُسَينُ(ع): «وَيحَكُم يا شيعَةَ آلِ أبي سُفيانَ! إن لَم يَكُن [لَكُم] دينٌ وكُنتُم لا تَخافونَ المَعادَ فَكونوا أحرارا في دُنياكُم هذِهِ، وَارجِعوا إلى أحسابِكُم إن كُنتُم عُربا كَما تَزعُمونَ».
پس حسين(ع)، بر آنان فرياد كشيد: «واى بر شما، اى پيروانِ خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از [روز] معاد نمىهراسيد، پس در اين دنيايتان آزاده باشيد و به [خوى] نياكانتان بازگرديد، اگر آنگونه كه مىگوييد، عرب هستيد».
پس شمر بن ذىالجوشن - كه خداوند او را لعنت كند- فرياد برآورد: اى حسين! چه مىگويى؟
«أقولُ أنَا الَّذي اُقاتِلُكُم وتُقاتِلُونّي، وَالنِّساءُ لَيسَ عَلَيهِنَّ جُناحٌ، فَامنَعوا عُتاتَكُم وطُغاتَكُم وجُهّالَكُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي ما دُمتُ حَيّا».
فَقالَ الشِّمرُ: لَكَ ذلِكَ يَابنَ فاطِمَةَ، ثُمَّ صاحَ الشِّمرُ بِأَصحابِهِ: إلَيكُم عَن حَريمِ الرَّجُلِ، وَاقصِدوهُ في نَفسِهِ، فَلَعَمري إنَّهُ لَكُفوٌ كَريمٌ!
فرمود: «مىگويم: من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد؛ ولى زنان كه گناهى ندارند. پس سركشان و نابخردانتان را از دستدرازى به حرمم، تا زندهام، بازداريد».
شمر گفت: اى پسر فاطمه! اين [حق] براى تو هست. پس شمر بر يارانش بانگ زد و گفت: از حريم اين مرد، دور شويد و در پىِ خودش باشيد كه به خدا سوگند، او هَماوردى شايسته (/ بزرگوار) است». (همان، ص 237، ح 1948)
الأمالى صدوق - به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زینالعابدین(ع)- : سپس حسين(ع) با گونه چپش [به زمين] افتاد و دشمن خدا، سِنان بن اَنَس اِيادى و شمر بن ذى الجوشن عامِرى -كه خدا لعنتشان كند- با مردانى از شاميان، پيش آمدند تا بر بالاى سرِ حسين(ع) ايستادند. آنان به يكديگر گفتند: منتظر چه هستيد؟ او را راحت كنيد! ... (همان، ص 241، ح 1951)
الملهوف: ... هلالِ بن نافع نيز روايت كرده است كه: من با ياران عمر بن سعد، ايستاده بودم كه فريادكنندهاى، بانگ زد: اى امير! بشارت ده كه اينك، شمر، حسين را كُشت.
من از ميان صف دو لشكر، بيرون آمدم و بر سرش ايستادم. در حال جان دادن بود. به خدا سوگند، هيچ كشته آلوده به خونى نديدهام كه از او، زيباتر و نورانىتر باشد، و نور صورت و زيبايى شمايلش، مرا از انديشيدن به كُشتن او، بازداشت. در آن حال، آب خواست. شنيدم كه مردى مىگويد: به خدا سوگند، هيچ آبى نمىنوشى تا به دوزخ، درآيى و از آب سوزان آن، بنوشى!
حسين(ع) به او گفت:
«نه؛ بلكه بر جدّم پيامبر خدا(ص) در مىآيم و در خانهاش با او سُكنا مىگُزينم، در جايگاه راستى و نزد فرمانرواىِ مقتدر، و از آبى زلال و خوشبو مىنوشم و از آنچه بر من روا داشتيد و با من كرديد، به او شِكوه مىبَرم». (همان، ص 253، ح 1961)
دعائم الإسلام - از امام زين العابدين(ع)- : حسين بن على(ع) به شهادت رسيد و بر [تن] او ردايى از خَز بود كه ما در آن، چهل اثر زخم شمشير و نيزه شمرديم. (همان، ص 263، ح 1970)
الكافى - به نقل از جابر، از امام باقر(ع)- : حسين بن على(ع)، كشته شد و بر [تن] او، بالاپوش خَز تيرهرنگى بود كه شصت و سه اثر ضربه شمشير و نيزه و تير، در آن يافتند. (همان، ح 1971)
تاريخ الطبرى - به نقل از حُمَيد بن مسلم- : آنگاه، عمر بن سعد، ميان يارانش ندا داد كه: چه كسى فراخوانِ اسب دواندن بر حسين را پاسخ مىگويد؟
ده تن، پاسخ مثبت دادند ... اينان آمدند و حسين(ع) را با اسبان خود، لگدكوب كردند، تا جايى كه پشت و سينه ايشان را خرد كردند ... (همان، ص 305، ح 2006)
الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه [زینالعابدین](ع): أقبَلَ فَرَسُ الحُسَينِ(ع) حَتّى لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِيَتَهُ بِدَمِ الحُسَينِ(ع)، وجَعَلَ يَركُضُ ويَصهَلُ، فَسَمِعَ بَناتُ النَّبِيِّ(ص) صَهيلَهُ، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راكِبٍ، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَينا(ع) قَد قُتِلَ. وخَرَجَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ الحُسَينِ (ع)، واضِعَةً يَدَها عَلى رَأسِها، تَندُبُ وتَقولُ: وا مُحَمَّداهُ! هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ.
امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زینالعابدین(ع): اسب حسين(ع)، جلو رفت تا يال و پيشانىاش از خون حسين، رنگين شد، و مىتاخت و شيهه مىكشيد. دختران پيامبر(ص)، شيههاش را شنيدند و بيرون دويدند. اسب را بدون سوار ديدند و فهميدند كه حسين(ع)، كُشته شده است.
امّ كلثوم، دختر حسين(ع)، [از خيمه] بيرون آمد و درحالىكه دست بر سر نهاده بود، ناله مىكرد و مىگفت: وا محمّدا! اين، حسين(ع) است كه بىعمامه و رَدا در صحرا افتاده است. (همان، ص 276و277، ح 1994)
دوم: نکتهها و تحلیل
معنای دیگر این رخداد آن است که هدف امام کشتن دشمن و از میان برداشتن آنان نبود تا برای کشتن هرچه بیشتر از دشمن از نیروهای غیبی مدد جوید، بلکه هدف، آگاهیبخشی و نجات انسان از دربندانِ جهالت و نابخردی و هواپرستی و ظاهرگرایی در دین و اصالت قدرت بود، چنانکه امام صادق(ع) در زیارت اربعین به آن پرداخته است.
مخاطب این ندا در عاشواری حسین و در سرزمین کربلا، لشکریان عمر بن سعد بودند و در تاریخِ انسان، همه کسانی هستند که در زمرة باطلگرایان و حقستیزان قرار دارند.